معنی زبانه کلید

حل جدول

فرهنگ معین

زبانه

هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل،

فرهنگ فارسی هوشیار

زبانه

چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ

فرهنگ عمید

زبانه

بیرون‌آمدگی زبان مانند هرچیزی: زبانهٴ ترازو (میلۀ میان شاهین ترازو)، زبانهٴ قفل، زبانهٴ ساعت،
پره،
شعله: زبانهٴ آتش (شعلۀ آتش)، زبانهٴ شمع (شعلۀ شمع)،
* زبانه زدن: (مصدر لازم) شعله کشیدن آتش،
* زبانه کشیدن: (مصدر لازم) = * زبانه زدن


کلید

وسیله‌ای فلزی برای باز کردن قفل،
وسیله‌ای برای وصل یا قطع کردن جریان برق،
[مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست،
پاسخ‌های درست به پرسش‌های چهارگزینه‌ای و مانند آن،
(موسیقی) علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نت‌ها می‌باشد،
[قدیمی] قطعه چوب بزرگی که به پای مجرمان وصل می‌کردند،
* کلید دو: (موسیقی) کلیدی بین خط سه و چهارِ خطوط حامل که معرف موقعیت نت دو می‌باشد،
* کلید سُل: (موسیقی) کلیدی بر روی خط دوم خطوط حامل که معرف موقعیت نت سُل می‌باشد،
* کلید فا: (موسیقی) کلیدی بر روی خط چهارم خطوط حامل که معرف موقعیت نت فا می‌باشد،

لغت نامه دهخدا

زبانه

زبانه. [زَ / زُ ن َ / ن ِ] (اِ) چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد... چون زبانه ٔ آتش و زبانه ٔ تیغ. (آنندراج). زبانه ٔ هر چیزی مانند آتش و امثال آن. (انجمن آرا). هر چیز شبیه به زبان مثل میل کوچک میان قفل و شعله ٔ آتش و میل میان شاهین ترازو و میل میان زنگ. (فرهنگ نظام). زبانه ٔ آتش: شُواظ.ضِرام. (دهار) (منتهی الارب). کلحبه. لسان. لَظی ̍. (منتهی الارب). لَهَب. مارِج. (دهار) (منتهی الارب). مارج. زبانه ٔ آتش بی دود. (ترجمان القرآن):
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.
فردوسی.
ز تف زبانه ز باد و ز دود
سه هفته به آتش گذرشان نبود.
فردوسی.
پس آتش بروئین دژ اندرفکند
زبانه برآمد بچرخ بلند.
فردوسی.
زبانه هاش [آتش سده] چو شمشیرهای زراندود
کز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است.
عنصری.
نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست
که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن.
عنصری.
و آن فرشتگان که از زبانه ٔ آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی ص 17).
شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
خصم اگر برخلاف، نقص تو گوید شود
زآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان.
خاقانی.
میسوزم از این غم و نمی بیند
این آتش را زبانه بایستی.
خاقانی.
- زبانه ٔ آتش، شرار. شراره. شرر. شعله. (منتهی الارب). مجازاً شعله را گویند. (آنندراج). شعله ٔ آتش وچراغ و جز آن. (ناظم الاطباء). شعله ٔ آتش. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات):
یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه.
(ویس و رامین).
و در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (تاریخ بخارا).
در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (انیس الطالبین ص 167).
- زبانه ٔ ترازو، آنچه در میان شاهین ترازو باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا).میل میان شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. (غیاث اللغات). میله ٔ عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود:
سخنهای حجت به عقل است سخته
مگردان ترازوی او را زبانه.
ناصرخسرو.
چون راست بود سنگ با ترازو
جز راست نگوید سخن زبانه.
ناصرخسرو.
او بود ترازوی زبانه ٔ عقل
گشتی بهمه راستی نشانه.
ناصرخسرو.
تو ترازوی احدجو بوده ای
بل زبانه ٔ هر ترازو بوده ای.
مولوی.
- زبانه ٔ چوب. رجوع به زبانه ٔ در شود.
- زبانه ٔ در (در اصطلاح نجاری)، چوب سرپهن تیزی که میان کام نهند. در مقابل کام گفته شود: کام و زبانه.
- زبانه ٔ شمع، شعله ٔ شمع:
چون زبانه ٔشمع پیش آفتاب
هست باشد نیست باشد در حساب.
مولوی.
- زبانه ٔ قفل، میل کوچک میان قفل. (فرهنگ نظام).
- زبانه ٔ کلید، جزء برآمده از کلید که با آن قفل را میگشایند. (ناظم الاطباء).
|| گویا در جغرافیا، قطعه زمینی که بدرازا در دریا درآمده باشد گویند یا مطلق شبه جزیره. (یادداشت مؤلف). || در امتداد خلفی گونه، تیغه ٔ غضروفی است که نسبت به فرورفتگی صدفه ٔ سرپوش مانند است و زبانه نام دارد. در پایین و عقب زبانه، برآمدگی غضروفی است که بوسیله ٔ بریدگی از آن جدامیباشد و به غضروف مقابل زبانه موسوم است. (کالبدشناسی هنری کیهانی ص 143).

زبانه. [زَ ن َ /ن ِ] (ع اِ) زبانیه. دوزخبان: و خداوند در زیر ثری دوزخ را بیافرید و دوزخ... نوزده زبانه بیافرید و در امر فرمان مالک کرد. (قصص الانبیاء ص 5).

زبانه. [زَ ن َ / ن ِ] (اِ) رشتها را می گویند که در شاهین ترازو بسته باشد و طرف زبانه آنجا که رشتها با هم آمده باشد برکنار شاهین. (ترجمه ٔ صور الکواکب نسخه ٔ متعلق به کتابخانه ٔ مجلس در ذیل بیان کواکب میزان).


کلید

کلید. [ک ِ] (ازیونانی، اِ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی... (آنندراج). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتح. مفتاح. مقلد. مقلاد. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). مِرتاج. اقلید. (منتهی الارب):
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.
ابوشکور (گنج بازیافته ص 41).
به گنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
کلید خورش خانه ٔ پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.
فردوسی.
کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت.
فردوسی.
پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.
اسدی.
کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.
ناصرخسرو.
بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.
ناصرخسرو.
درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست.
(سعادتنامه، منسوب به ناصرخسرو).
کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است.
خاقانی.
چشمه ٔ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
پس جمله ٔ حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. (سندبادنامه).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ.
نظامی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.
نظامی.
تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی. (مرزبان نامه).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
سعدی.
چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ٔ ارزاق. (گلستان). کلید همه ٔ کارها صبر است. (از تاریخ گزیده).
مال خواهد کلید گنج ببر
مرد جوید بکوش و رنج ببر.
اوحدی.
گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاری است.
ابن یمین.
بهشت و دوزخت را یک کلید است
کلیدی این چنین هرگز که دیده ست ؟
پوریای ولی.
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگیها را گشایش از در دلها طلب.
صائب.
- کلید ایمان، کنایه از کلمه ٔ شهادت باشد. (برهان). کلید بهشت.کلمه ٔ شهادت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب کلید بهشت شود.
- کلید برق، ابزار یا وسیله ای که بر دیوار یا جایی دیگر نصب کنند و با حرکت دادن آن جریان برق را برقرار سازند روشنایی یا بکار افتادن ماشین و جز آن را.
- کلیدبهشت، کلید ایمان، کلمه ٔ شهادت. (ناظم الاطباء). کنایه از کلمه ٔ شهادت. (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب کلید ایمان شود.
- کلید رمز. رجوع به همین ترکیب ذیل ترکیبهای رمز شود.
- کلید عقل، کسی که حل و عقد کارها به او مفوض باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).
- کلید عقل کسی بودن، مشیر و راهنمای او بودن. راتق و فاتق امور وی بودن. مدیر و مدبر کارهای او بودن:
به حرف حق همه را قفل برزبان اما
کلیدعقل عدوی من اند در تزویر.
شفیع اثر (از آنندراج).
- کلید غلط، کلیدی که از قفل دیگر باشد و در قفل دیگر اندازند و آن را در عرف هند پرتالی خوانند. (آنندراج):
گره ز ناخن تدبیر کی گشاده شود
که از کلید غلط بستگی زیاده شود.
سعدالدین راقم (از آنندراج).
- کلید گنج حکیم، کلمه ٔ بسم اﷲ الرحمن الرحیم. (ناظم الاطباء):
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم.
نظامی.
- کلید وقت و ساعت، چیزی است که از آهن سازند و مدار بست و گشاد و وقت وساعت بر آن باشد. (از آنندراج):
کلید وقت و ساعت نیستم بختی چو او دارم
که جز سرگشتگی هرگز دری نگشود بر رویم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- کلید و کلان یا کلون کردن، بستن. قفل کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| ابزاری که بدان چیزی را سفت و شل نمایند و بالا و پایین آورند و ببندند و باز کنند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح موسیقی، علامتی که در طرف چپ حامل روی یکی از خطوط قرار می گیرد و کارش معین کردن اسم نوتی است که در روی همان خط واقع شده است. در موسیقی سه نوع کلید بکار می رود که یکی نوت «فا» و دیگر «دو» و سومی نوت «سل » را معرفی می کند و هر یک از آنها به اسم نوتی که معرفی کرده موسوم است. هر یک از کلیدها ممکن است روی یک یا چند خط حامل واقع شود و روی هر خطی که واقع شد اسم خود را به آن نوتی که روی آن خط است می دهد، به این طریق که کلید «فا» روی خط چهارم و سوم حامل قرار میگیرد. کلید «دو» روی خطوط اول و دوم و سوم و چهارم واقع می شود. کلید «سل » روی خط دوم حامل جا می گیرد، و به این ترتیب عده ٔ کلیدها مانند نوتهای موسیقی هفت است. (فرهنگ فارسی معین). || کند چوبین که بر پای مجرمان نهند. (حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 344):
هفت سالم در این خراس افکند
در دو پایم کلید و داس افکند.
نظامی.
و رجوع به کلیدان شود.

کلید. [ک ِ] (اِخ) اقلید (نام محل) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.

تعبیر خواب

کلید


دیدن کلید، دلیل بر مردی بود گشاینده کارها و ظفر یافتن بر دشمن.

اگر بیند که کلید بسیار داشت، دلیل است که بزرگی یابد. - محمد بن سیرین


اگر در خواب بیند که کلید آهنین داشت، دلیل قوت بود.

اگر کلید مسین داشت یا برنجین، دلیل است که سخنش گیرا شود.

اگر کلید را چوبین بیند، دلیل که منفعت آن کمتر بود.

اگر بیند که کلیدِ سیمین داشت یا زرین، دلیل که مال حاصل کند. - حضرت دانیال

اگر بیند که قفل را نتوانست گشود و کلید ضایع شد، تاویلش به خلاف این است.

اگر بیند که به کلید قفل گشود، دلیل است که زن خواهد و کنیزک خرد. - جابر مغربی

داشتن کلید در خواب خوب است بخصوص اگر بتوانید به مدد کلید قفل در بسته ای را بگشائید و پشت آن در نیز چیزهای خوب بیابید و ببینید. کلید درخواب تقریبا همان تعبیری را دارد که در بیداری از کلید انتظار داریم. کلید وسیله ای است برای گشودن قفل ها و در های بسته و در خواب نیز به توانائی انجام امور مشکل تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید کلیدی بزرگ دارید که نمی دانید که به کدام قفل می خورد خواب شما می گوید قدرت انجام کارهای بزرگ را خواهید یافت ولی فرصت و موقعیت به دست نمی آورید. اگر ببینید قفل بزرگی هست و شما کلید کوچکی در دست دارید برای انجام کاری بزرگ احساس حقارت و کوچکی خواهید کرد یا امکان به دست نمی آورید. اگر در خواب ببینید قفل و کلید آشنائی هست اما شما نمی توانید آن را بگشائید با مشکی رو به رو می شوید که از حل آن در می مانید. اگر ببینید دیگری کلید می سازد و به شما می دهد خدمتی در حق شما انجام می دهد و راه موفقیت را به رویتان می گشاید. اگر دیدید خودتان دارید کلید می سازید تدبیر کاری را می کنید. اگر در خواب ببینید کلید شما در قفل شکست در کاری شکست می خورید و گرفتار استیصال می شوید. اگر ببینید با کلیدی دری را قفل می کنید زیرکانه رازی را از دیگران پنهان نگه می دارید. همه این ها در صورتی است که کلید محور خواب شما باشد. - منوچهر مطیعی تهرانی

کلید

یافتن آن: شما از یک دام رهایی خواهید یافت

گم کردن آن: بگو مگو

آن را به همراه داشتن: پس اندازهایتان به شما کمک بسیار خواهد کرد

باز کردن یک در بسته با کلید: به شما مظنون خواهند شد - لوک اویتنهاو

معادل ابجد

زبانه کلید

129

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری